برترین صحنه سریال مرد شنی (The Sandman) را تماشا کنید + خلاصه داستان

سریال مرد شنی The Sandman یک مجموعه تلویزیونی از نتفلیکس است که بر اساس کمیکهای مشهور نیل گیمن ساخته شده است. این مجموعه داستان مورفئوس، یکی از اندلسیها یا نیروهای ابدی را روایت میکند که هر یک از آنها یک جنبه از وجود انسان را نمایندگی میکنند. مورفئوس مسئول خواب و کابوس است و بر یک قلمروی فرا واقعی حکمرانی میکند که مردم وقتی میخوابند به آنجا میروند. او میتواند خوابها و کابوسهای آنها را ایجاد و کنترل کند. اما او همچنین یک شخصیت پیچیده و تنها است که با گذشتهاش و تصمیماتش درگیر است.
در ابتدای مجموعه، ما میبینیم که مورفئوس در سال 1916 توسط یک جادوگر انگلیسی به نام رودریک برگس دستگیر میشود. برگس قصد داشته که خواهر مورفئوس، یعنی مرگ، را بگیرد، اما به اشتباه مورفئوس را میگیرد. او مورفئوس را در یک قفس محکم و مقاوم در میانه یک دایره جادویی نگه میدارد و از او میخواهد که قدرت خود را به او بدهد. اما مورفئوس از این کار سر باز میزند و برگس هم نمیتواند او را بکشد یا آزاد کند. بنابراین، مورفئوس در این زندان میماند.
او بعد از سالیان دراز از زندان فرار می کند و به قلمرو خود بازگردد. اما او متوجه میشود که در طول غیبت او، خیلی چیزها تغییر کردهاند. قلمرو او ویران شده است، خلقتهای او شورش کردهاند و قدرتهای او به دست دیگران رفتهاند. مورفئوس برای بازپسگیری قدرتهای خود، مجبور میشود که با چالشها و خطرات زیادی روبرو شود. او همچنین با گذشتهاش و عواقب تصمیماتش مواجه میشود که بر روی خودش و دیگران تاثیر گذاشتهاند.
یکی از صحنه های برجسته سریال در انتهای قسمت هفتم از فصل اول رخ میدهد. در این قسمت، مورفئوس به دنبال یکی از قدرتهای خود، یعنی کلاهش، میرود. او میفهمد که کلاه او در دست یک گروه از جادوگران است که در یک مکان مخفی در انگلستان جمع شدهاند. این گروه به رهبری یک زن به نام اتیل کریپس است که نوه برگس است و مورفئوس را به عنوان یک اسیر میشناسد. او قصد دارد که با استفاده از کلاه مورفئوس، یک مراسم جادویی را انجام دهد و قدرت او را بگیرد. اما مورفئوس با کمک یکی از دوستانش، یعنی جان کانستانتین، موفق میشود که به مکان مراسم نفوذ کند و کلاه خود را پس بگیرد.
اما این کار برای مورفئوس آسان نیست. او باید با اتیل و دیگر جادوگران مبارزه کند و همچنین با خاطرات دردناکی که این مکان برای او دارد، نیز بجنگد. او میبیند که چگونه برگس او را شکنجه کرده است و چگونه او برای زنده ماندن تلاش کرده است. او همچنین میبیند که چگونه او در طول زندانی بودنش، از دیگر اندلسیها و خلقتهایش دور شده است و چگونه او را فراموش کردهاند. این خاطرات برای مورفئوس بسیار آزاردهنده و تکاندهنده هستند و او را به سوال از خودش و معنای وجودش وادار میکنند.
در نهایت، مورفئوس موفق میشود که کلاه خود را پیدا کند و از دست اتیل و دیگر جادوگران فرار کند. اما او به قیمت یک قربانی بزرگ این کار را میکند. او میفهمد که کانستانتین برای کمک به او، یک معامله با اتیل کرده است. او به اتیل گفته است که اگر او به او کلاه مورفئوس را بدهد، به او یک چیزی میدهد که او بیشتر از هر چیزی میخواهد: جوانی و زیبایی. اتیل که سالخورده و بیمار است، با این پیشنهاد موافقت میکند و کانستانتین را به مکان مراسم میبرد. اما کانستانتین به او یک چیز دروغین میدهد که باعث میشود اتیل به شکل وحشتناکی تبدیل به یک موجودی شود که نه زنده است و نه مرده. این کار کانستانتین راهی برای انتقام گرفتن از اتیل است که پدربزرگش را کشته است.
مورفئوس از این کار کانستانتین خشمگین میشود و او را محکوم میکند. او میگوید که او باید به اتیل کمک کند و او را از این وضعیت نجات دهد. او همچنین میگوید که او باید به خودش و دیگران احترام بگذارد و از قدرتهایش به درستی استفاده کند. او میگوید که او خودش هم برای آزادی خود قربانی کرده است و از این رو از او انتظار دارد که همین کار را بکند.
او میگوید که او برای فرار از زندان، بخشی از خودش را در آنجا گذاشته است و هرگز نمیتواند آن را برگرداند. او میگوید که او برای زندگی، مرگ را پذیرفته است. این صحنه یکی از صحنههای مهم و تاثیرگذار این مجموعه است که به ما نشان میدهد که چگونه مورفئوس یک شخصیت پیچیده و تراژیک است که برای رسیدن به هدفش، باید با خودش و دیگران مبارزه کند.